♪☼☺.:: تبسم::.☺☼ ♪

.::.لبخند زبان جهانی است که همه دنیا آنرا میفهمند.::.

♪☼☺.:: تبسم::.☺☼ ♪

.::.لبخند زبان جهانی است که همه دنیا آنرا میفهمند.::.

ماجرای طنز دو دیوانه...



فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. 
و اما خبر بد
این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
.....................
 حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟

گفتگوی بسیار جالب و خنده دار دختر و پسرها با تلفن

تلفن زنگ می خورد :
 
گفتگوی دو دختر پای تلفن:
سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگم... بوس بوس   
 

گفتگوی دو پسر پای تلفن:
بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر   
 

بعد از قطع کردن تلفن :

دخترها:
واه واه واه !!! دختره ایکپیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد   
 

پسرها:
بابا عجب بچه باحالیه این حمید خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه  
 

عکس های هنرنمایی یک زن با استفاده از لب هایش

                                                     

               

ادامه مطلب ...

بوی گل یاس...

در کوچه پس کوچه های ذهنم به دنبال یادی آشنا میگردم که پیوسته با خیالش به آرامش میرسیدم.سکوتی وهم انگیز اطرافم را فرا گرفته○برای فرار از این همه واهمه دوباره در خیال خویش غرق میشوم و میاندیشم. 

ساعتی گذشت و من همین طور بی اراده افکارم را رها کردم تا در سرزمین خیال پرسه بزند و به آن نقطه ی طلایی برسد. 

ناگهان کورسویی در قلبم پدیدار شد.نوری زیبا و آرام بخش را دیدم که به سویم می امد.دست دراز کردم و تمنای محبت نمودم .پژواکی لطیف یا بهتر است بگویم صوتی ملکوتی به گوشم رسید.... 

ای رهگذر دل شکسته حال که در این زمان کمتر کسی با ندای عاشقانه مرا از صمیم دل فرا میخواند این دست پر از عشق را خالی بر نمیگردانم.باشد که پیوسته به یادم باشی همون گونه که من به یاد تک تک شما هستم و روز و شب برایتان دعا میکنم.لرزه ای بر اندام خسته ام می افتد و شرمنده از این همه احساس بزرگی میشوم. دفتر خیالم را میبندم تا دوباره در روزی دیگر به سوی این عزیز غایب پرنده ی خیالم به پرواز درآید...شاید این جمعه بیایید... 

 

نویسنده:مدیر وبلاگ

داستان عاطفی دختر فداکار

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

ادامه مطلب ...

راز مثلث برمودا!؟

در اقیانوس اطلس، منطقه شگفت انگیزی وجود دارد که تاکنون، تعداد زیادی از هواپیماها و کشتی ها، بی آنکه نشانه ای از خود برجای گذارند، به طرز اسرارآمیزی در آنجا ناپدید شده اند.
این منطقه مرگبار که اصطلاحا «مثلث برمودا» یا «مثلث شیطان» نامیده می شود، از شمال به جزیره «برمودا» از باختر به « فلوریدا» و از سوی خاور به نقطه ای از اقیانوس اطلس محدود میشود. حوادث شگفت انگیزی که در این نقطه از عالم اتفاق افتاده، دانشمندان را بر آن داشته است تا در « مثلث برمودا» به مطالعه و کاوش بپردازند و در رابطه با این حوادث، نظریات گوناگون ارائه دهند، ولی این کوشش ها، تا کنون کمکی به حل معما نکرده است.

ادامه مطلب ...

یادداشت های من...

سلام.امروز از زمانی که بیدار شدم پشت کامپیوتر نشستم.تا همیت الان.داداشم خیلی اذیتم میکنه.البته کوچولوه.۳سالشه 

منم از صبح بیکارم.امسال هیچ کلاسی ثبت نام نکردم.آخه میدونین هر سال اینقدر کلاس میرم که دیگه وقت تفریح و گردش ندارم.خلاصه امسال تصمیم گرفتم که کلاس نرم و بشینم تو خونه. البته همیشه تو خونه نیستم.معمولا هرشب به همراه خانواده میریم بیرون. 

بالاخره یک جوری میگذرونیم.ولی خودمونیما بیکاریم خوش میگذره. 

الان هم که ماه رمضونه خیلی حال و حوصله ی بیرون رفتن ندارم.معمولا بعد افطار میریم بیرون. 

دلم میخواد یک مسافرت باحال بریم.ولی پدرم سرش خیلی شلوغه و فکر نکنم امسال بریم مسافرت.چمیدونیم دیدی و رفتیم.خدا عالمه.برای امشب کافیه.راستی نماز روضه هاتون قبول باشه.بای...

لطیفه های بی سوالی …

ترکه تو مسابقه بیست سوالی شرکت میکنه، قبل از مسابقه بهش میگن: ببین جواب ژاندارمریه ولی همون اول نگی که ضایع بشه، یه چند تا سوال اولش بکن بعد جوابو بگو. مسابقه شروع میشه، ترکه میپرسه: جانداره؟ مجریه میگه: نه. ترکه میگه: مِریه؟ میگه: نه. ترکه میگه: جاندارمریه؟!!

ادامه مطلب ...